کوه پلام، پلام تله
به نقل از وبلاگ یه نیلوئی:
به هر جا برم و به هر چی دل مشغولی داشته باشم باز نمی تونم از خاک وطن و روستایم دل بکنم- ما اینجورییم دیگه!
سوالات زیادی در خصوص سابقه طبیعی و محیط جانوری این روستا که در حسرت از دست دادن آنها به سر می بریم در ذهنم وجود دارد که با چند پرسش و پاسخ پراکنده از پیران محل ارضاء نمی شویم. بنابراین مجبوریم آنها را از نزدیکترین کوهی که بسان آینه در جلوی هر نیلوئی همواره بوده و خواهد بود(کوه پلام) ،مطرح نمایم.
از آنجائی که "کوهها" محصول فرآیند تغییرات کند زمین در طول صدها هزار سال می باشند و فناپذیری کمتری نسبت به خطرات طبیعی دارند بهترین خاطرات را نیز از محیطشان دارند.
بعد از عبور از سفیدآب (درجاده رحیم آباد به گرمابدشت) آن طرف رودخانه پلرود، قسمت شمال غربی روستای نیلو، روستای به نام پلام و آن طرف تر دقیقاٌ مقابل روستای نیلو، کوهی قشنگی که پای در رودخانه پلرود و سر در جنگل پلام دارد، چشم انداز جالبی را پیش روی رهگذران تداعی می کند. که ما به آن "پلام تله" می گویم .
آن برخلاف همسایه رونده خود (پلرود) همیشه ساکن بوده و فقط به رود گفته که سلام ما را به دریا برسان و دریا هم پاسخش را از طریق پیک ابر و باران جواب داده و این مراودات بمدت طولانی ادامه داشته .
به هر جا برم و به هر چی دل مشغولی داشته باشم باز نمی تونم از خاک وطن و روستایم دل بکنم- ما اینجورییم دیگه!
سوالات زیادی در خصوص سابقه طبیعی و محیط جانوری این روستا که در حسرت از دست دادن آنها به سر می بریم در ذهنم وجود دارد که با چند پرسش و پاسخ پراکنده از پیران محل ارضاء نمی شویم. بنابراین مجبوریم آنها را از نزدیکترین کوهی که بسان آینه در جلوی هر نیلوئی همواره بوده و خواهد بود(کوه پلام) ،مطرح نمایم .
کوه فوق یک نوع ساعت و زمان سنج نیز برای ما بوده هست .قدیم ها که ساعت و رادیو و بلندگوی مسجد کمتر در دسترس بود میزان سایه (تابیدگی) نور خورشید روی این کوه معیار زمان روزانه نیلوئی ها بود(و هنوز هست).بطوری که در صبحدم که خورشید یواشکی سر از کوههای شرق روستا(سی پشت و تکلش) بالا می آورد، تابش آن در طرف مقابل از نوک کوه پلام شروع و کم کم تا پای کوه و سپس فراگیر می شود، و برعکس غروب ها، سایه کوه از پای آن تا سر و سپس فراگیر میشود(آفتاب می رود-تاریک می شود).
...اون زمونا جهت بیدار نمودن از خواب بسیار شیرین و توجه دادن به اینکه خیلی دیر شده است می گفتند"ورس آفتاب، تله کمر بزه" یعنی اینکه بشتاب که تابیدگی نور خورشید تا وسط "کوه پلام " رسیده است و خیلی دیرشده است. از بس که خواب شیرین بود و ما خواب آلود که اگر در مسیر رفت و یا برگشت روی سنگی می نشستیم همانجا خوابمان می برد (چاره ای نداشتیم چون آفتاب به وسط کوه پلام رسیده بود) .
و برعکس آن، موقع عصر در ایام درو کردن گندم و چیدن فندوق گفته می شد، بشتابید آفتاب رفت (یعنی سایه آن روی کوه پلام شروع شده بود).
ضمن اینکه بالای این کوه پیام آور اولین برف زمستانی و تغییر فصل برای ما می باشد.
بریم درعمق تاریخ و پرسشهای ما ، ای کوه پلام :
تو بگو: یادت هست اولین بار انسان را چه طوری دیدی؟
تو بگو: چه طور شد اولین بار آتش را در منطقه دیدی؟
تو بگو: آیا جنگی میان انسانها در این منطقه در گرفته ؟ آنها چه کسانی بودند؟ نتیجه چه شد؟ به کجا رفتند؟
تو بگو: جنگل نیلو از کجا شروع و به کجا ختم می شد؟
تو بگو: تنوع پوشش و درختان جنگل از نظر راش ،توسکا و گیاهان و.... چه طوری بود؟
تو بگو: گله شیران و پلنگان و خرسان و...در این منطقه وجود داشتند؟
تو بگو: گله گوزنها و بزهای کوهی چه طوری نابود شدند ؟
یکی از آدمهای نه چندان پیر روستا می گوید: اوایل که این تفنگ شکاری لعنتی آمده بود، هوس می کردی در همین شور دشت به گله آهوان می زدی و اکی ثانیه مثل آب خوردن آهو شکار می کردی
پس ای کوه پلام تو بگو: گله آهو های این منطقه چند هزار تائی بود؟ و چه طوری نابود شدند؟
تو حتماٌ می دانی و به این انسان متجاوز به حریم طبیعت بگو که ، با این روند تجاوز به حریم جنگل ، خودتان نابود می شوید ای انسان.